امروز چشمانم پراز اشک شد
بیماری به سرعت پیشرفت می کند و جان عزیزانی را می گیرد
کودک که بودم فکر می کردم فقط فعال شدن آتشفشان وحشت آور است و زله , اما وقتی سیل آمد دیدم ناگهانیست و شبیه به زله , وقتی هواپیما سقوط کرد و یکی از نزدیکان را از دست دادم دیدم ناگهانی آمد و مثل زله فروریخت ! و تمام نمی شود , تمام نمی شود نمی دانم چرا , آیا خدا می خواهد همدل بودن را یادمان بندازد ؟ آیا خدا می خواهد به قدرت او ایمان بیاوریم که با یک ویروس کوچک می تواند جان بسیاری را بگیرد ؟ آیا خدا می خواهد برایش سجده شکر کنیم و بی غرور هر چه داریم را از او بدانیم ؟
من معنای این همه نشانه را دور بودن از خدایم می دانم و حرص و طمع انسان!
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر