از حقیقت که نمی شود فرار کرد !
حتی اگر از آن ترسید !
یک روز جنگ شد , یک روز شهر به هم ریخت , مملکت داشت ویران می شد . این مملکت کودک داشت , نوجوان داشت , بی سرپناه داشت
, فقیر داشت , پولدار داشت . زن داشت , مرد داشت , یتیم داشت , پیر داشت
, جوان داشت و به اندازه تمام کشورها آرزو داشت .
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر