دیگر به چشم خیس کسی, اعتماد نیست
در باورم. رنگی از اعتماد نیست
ای ساعت نگو نبخت از چه حرص می خوری؟!
در این دیار, شور و شوق چند باره نیست
ذهنم آشفته از این حکایت تازه است
هر کسی به بهایی میفروشد دلی, این اختیار نیست !
چنان ز سختی روزگار به تنگ آمده دلم
که مونس ش بهای شباب من, به جز ماه نیست
چرا چنین شده سرزمین پاک من
گوشی برای شنیدن صدای ب ینوا , نیست
هرگاه به فکر م یرود , ذهن پر تلاطم من
زمان م یشوید پاسخی را که برایش جواب نیست
نه من راه گم کرده ام نه دیگران
دنیا , جایی برای حرف حساب نیست !
ای فاخته دل خوش مکن به پاسخ سوال خود
در زمان پیری خورشید, حرف حساب . جواب نیست !
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر