بوی یک رنگی از آن جمع نیامد
شدم آشفته و جستم به کنارت
کار عاشق, جز وفاداری چیست ؟
گر به تو تیر زند آدم جاهل , سپر تو شده ام
چه مهم . دستم نیست ؟
چه مهم پایم زخمیست ؟
اصل, توهستی که سالم باشی
بوی یک رنگی ازآن جمع نیامد
تیر زهر آلود کمانش,
در سینه من صد ساله شده لیک ندیدی
آن جمع چه داشت که حال من دیوانه ندیدی ؟
کار عاشق به جز وفاداری چیست
فاخته , جز وفا داری کاری بلد است ؟
خوبست گاهی , به خودت برگردی
همیشه آن نیست که یقین می داری هست
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر