چهره ام بر افروخته شد
دل غمگینم , سوخته شد
انگار خیاط , به اندازه روحم دوخته است
این ردایی که زجنس غم و اندوه , شده است
این حجابی که میان من و توست
ساخته حاسدانیست که داستان مرا فهمیدند
این درست نیست که احساس مرا بفروشی به زر ناب
تنم زار شده از داستانی که دروغ ست و به جانم زده اند .
قلب بشناس رفیق !. که یک رو شده ام
فاخته , هر چه درون ساخته است , راز نگاهش شده است
قلب شناس رفیق ! . قلب , راز نیت انسان شده است
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر