دریا . دریا . دریا
یاد آن روز بخیر
تو به من گفتی در ساحل « عشق »
گفتم چیست! گفتی زیباست ! زیبا .
گفتم چیست!گفتی خود باشی می فهمی!
و گذشت دریا رفت
ماندم از آن قصه پاک
لرزیدم, آخر دریا نیست
دیگر لحظه ای نیست که دریا بروم
اما تو, تو باز , بی دریا , گفتی « عشق »
گفتم چیست ؟ گفتی در توست !
حال که نه دریا می بینم و نه ساحل
می دانم دریا اینجاست
در سینه ی من
می دانم عشق زیباست
و تو می خندی این بار
خدا, تو همیشه می خندی
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر