گفتم که خدایا از همه عالم دلگیرم . هیچ نگفت
گفتم که خدایا خود در خود غمگینم هیچ نگفت
در وجودم از خود نالیدم باز خدایم دید و هیچ نگفت
) گاهی آنقدر سنگینی که خدا هم نمیداند چه بگوید ,(
این سکوت از بهر خدا می شکند قلبم را
آخر ساده گفتم .
دل بگیر عمر ببر
باز خدا شنید وهیچ نگفت
ای خدا ای تنها عاشق آدمها ،
دل دیوانه من را تو بگیر
بنده هایت دل می شکنند
جایی برای دل درمانده من نیست
اینبار تو دعایم بکن از حرمت عشقی که شکست
محبوب تویی به کجا پناهنده شوم
وقتی امن تر از آغوشت نیست
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر