چشمهایم را دستهای خاطره می گیرد
تا نبینم یک گل , چگونه زیر پای عابری خشک میشود
دریغ از اینکه وقتی چشمهایم را گرفت
در گذشته , خاطره ای زنده شد
قلبی زیر پای مردی می میرد
خاطره , دستهایت را از چشمانم بردار
من سالهاست که درد میکشم .
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر