به نام او
آن قدر دوستت دارم که نمیتوانم بگویم نفسم بند آمده است،
آخر مجنون هم که باشی یک روز نفست در سینه قفل میشود
هیهات که نمیدانی چه میکشم در سفری که قرار بود زودتر از موعد بیایی
امشب دلم چه قدر هوای آغوشت را کرده است
لباس گرم بپوش
اگر خاری به پایم رود ، دردش آنقدر نیست که تو را سوار بر شتر دروغ میبرند
آه پروردگارا به داد م برس سخت خسته هستم
دلم برای دستهای مهربانت
نگاه معصومت و چشمانی به ژرفای اقیانوست
دلم برای آغوش همیشه پر تپشت
تنگ شده است سخت تنگ شده است سختتتتتتتتتتت
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر