شعر نو درباره تنهایی و عشق
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1389/08/01
دل تنهایم را بر می دارم
کوزه به دست . با کمی از نان بیات
می روم .
در همین جاده خیسی که شبش آمدم و
خیس شد از گریه من
نم زده کوچه تاریک مرا
نم نور! نم مهتاب قشنگ !
امشب در کوچه خود ماه گران را دیدم
که چه مستانه به قصد ابدی روشن شد
در زدم . در چوبی نه به سنگ بل به دست
در زدم واکن ای خالق من
طاووسی آمد بیرون از کلبه محروقه من .
بال گشود
رعشه انداخت به اندام تنم و چرا؟
این که کلبه من سوخته است خب مهم نیست
این که من هیچ ندارم که مهم نیست
لیک دل تنهای مرا زخم نزن!
غصه دارم تو نکن
گر خدا غصه دهد,صبر دهد,شوق دهد
تو که هستی که لبم می گیری از خنده تنهایی خویش
غزل را برده اند انگار!
غزل پیوسته می گفتند
و شعر روز!!!! تمام حرف من شعر است
تمام قصه ام نثر است
چرا عبرت نمی گیرند
کلامت اشتباه گشته ؟؟؟
تو را اینک نمی بینند !!!
محبت کو؟
وفا دارم, وفایت کو؟ انسان . !
شنبه: 01/08/1389
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر