شعر نو غمگین 

کتاب شعر صدای حق

شاعر الهه فاخته

1390/07/17

دلم گرفته از این سیاهی شب ها 

چرا سحر نمیشود هر شب 

به لحظه ای که می دهد سردی پاییز 

اتاق کوچک من یخ زده از این غربت 

 

چرا سحر نمی شود این شب ها ؟

در آستانه رفتن و بودن 

دلم عجیب گرفته بخاطر بودن 

چرا به لحظه خود نمی شود پایان 

 

دلم گرفته از این لحظه های آنی مرگ 

چرا نمی چکد در لحظه لحظه زندگی ام 

دوباره شد بعد و سحر به باغ ملائک 

دو بوسه زد امروز 

دوباره در گذر ثانیه های عمرم 

دلم گرفت و دلی نپرسید 

“ غم گران تو چیست؟ “

دلم گرفته از این ظالمان دوره سرد 

چرا نمی شود پایان درد!

چرا نمی گیرد آرام درد!
دلم گرفته از بی رحمی پاییز!
دلم گرفته از هر فصل !
چرا نمی شود پایان 
لحظه تکرار 
دلم گرفته از این ظلم و سیاهی شب 

دلم بهار می خواهد 
روشنایی نو 
دلم سفر می خواهد 
به راه آخرت و پایان 
 
شاعر الهه فاخته
یکشنبه : 17/07/1390

سایت رسمی الهه فاخته دلم ,لحظه ,نمی ,سیاهی ,شب ,شعر ,گرفته از ,دلم گرفته ,از این ,چرا نمی ,نمی شودمنبع

عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من

متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی

دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته

داستان دختر گم شده در کوچه های شهر

پدرم دیگر نیست

شعر بی قراری از کتاب وشاید عشق 1

شعر فریاد بی پاسخ از کتاب صدای حق مقدمه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آلفا 5 هر چی که بخوای الان بخر تحویل بگیر فروشگاه اینترنتی ابزار آلات ZOOMC مرکز خرید شوت زباله در تهران سفارش پوستر دیواری در تهران مطالب سلامتی و زیبایی قیمت انواع قطعات لودر 470 موزیک برگ | دانلود آهنگ