شعر سپید معجزه شماره 42
دفتر شعر 1394
شاعر الهه فاخته
1394/03/11
نم نمک فصل خزان , می آید
برگ . افتاده به خاک
متین , ساده !
و تو باز , میمانی از افتادگی خویش
پس از شهرت رنگین به جهان ! .
باد پاییز , بگو !
وصف آواز مرا در لحظه پرواز به اوج
مرا باور کرد ؟
به یاد آوردم افتادگی پیر کهنسال به خاک
آه از این فصل غریب
آه از این فصل پنجم !
که نم یدانم به چه نامی, صدایش بزنم!
نه بهار است, بشکفد یک لبخند ! .
و نه تابستان , بشکند شیشه عمر گلی ,
بشود یک میوه آویزان بر بستر خویش ! .
و نه پاییز , بچکد مرگ از شاخه تر
چون ن پرحرف,
بر گها با گامی , حرفها بزنند از عابر . !
یا از یک زنبور که به رنگ آ نهاست !
یا از تابش خورشید, غیبت بکنند !
و نه فصل سرما . !
فصل آدم برفی ها
فصل بازی بر سپیدی افکار زمین !
فصل پنجم
فصلیست که در آن زاده شدم
شعر !
بقیه شعر فصل پنجم در ادامه مطلب .
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر