شعر سپید دلشکستن شماره 41
دفتر شعر 1394
شاعر الهه فاخته
1394/03/03
ای بی معرفت !
به کجا می روی هر شب ؟
به آغوش یک هوس زود گذر ؟
اما من
در خیالم , بغل میگیرم خاطرات روشن تنهایی را !
خاطراتی که درآن هوس فقط .لبخند است
در جاییکه الاه بین من و تو , قاضیست
ای بی وفا . !
نگو خبر نداری از دل بیچاره من
نگو نمیدانی که شکست
چون زله ای که شهر را ویران کرد
چون شیشه که ناگهان بشکست
چون صدایی که به ناگه برخاست
نگو نمیدانی که شکست , کاخ رویاهایم
قلبم , آهم و غرور دخترانه مرموزم !
نگوکه نمیدانی
تو شکستی من را, ای یار . !!!!
بی غرور , از پی تکبری وحشتناک ,
تو شکستی, شیشه عمر شادمانی من را
چون زله ای فرو ریخت خانه ها در شهر
آوار شد, تک تک لبخندهایم
و شکست در من یک لبخند !!!
شکست شیشه خاطرات شیرینم
چه بیرحم بودی و ب یمهر !
( آدم بی مهر, از خدا دوراست )
الله
شکست , شکستم . دلش شد آرام ؟
پس من ؟
آه
شاعر الهه فاخته
یکشنبه : 3/ 3/ 1394
پ.ن: مراقب دل ها باشیم ♥
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر