شعر سپید شماره 19
دفتر شعر 1394
شاعر الهه فاخته
1394/1/23
نگرانم , نگران شکوفه های درخت
افتاده بر سینه خاک
) میوه ای بی حاصل !(
نگران مردم مانده در زیر تگرگ
نگران .
دست خشک کودک کوچک که مادرهم دارد !
نگران رفتگر کوچه یمان که دوشب نیست !
ناگهان, یک نفر گفت : به احوال خودت مینگری ؟
و من حس کردم, برخیزم
از زن همسایه,
دو عدد گوجه قرمز بگیرم با غذایی , بخورم
آخر, این عادتم بود یک روز
خشکید عادت هر روزه
و در آییینه دیدم چقدر .
سرمه , به چشمان سیاهم می آید !
چند روز است , نا غافل
تمام وجودم میگوید : به فکر خودت باش کمی!
هیچکس نگرانم نشد تا اکنون
من از درد, فریاد نزدم تا اکنون
روزی عادت داشتم
عادتی که به من حس خوبی می داد
خوابیدم . عادت خوابید
خواب . مرا در خود بلعید
تا نفهمم, چه دردهایی دارم
اما
خوابیدم و جا ماندم از زندگی ام !
شاعر الهه فاخته
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر