صدای پای آشنا می آید
آشنایی چه غریب
در ظلمت تاریکی شبهای تنهایی من !
آشنایی ظاهرا غریب ، غریب چون بوی دیار غریبی از سمت او می آید .
آه ، ای آشنای ناشناس
تو را می بینم ، هر لحظه بویت می کنم هر لحظه در شمار ثانیه در کنارم هستی و تبسم تو را می بینم .
ای آشنا! انگار سالهای زیادیست که تو را میشناسم و با تو زندگی کرده ام .
یکبار هم از دیدن چهره زیبای تو خسته نمی شوم . هر لحظه در یادم بمان ، شاید معجزه در همین لحظه ها بیاید ، قلبم به شدت می تپد، هر جا که هستی ، ای آشنا دوستت دارم .
عاشقانه های کتاب شعرواره های سپید من
متن آرزو کردن از خداوند در آستانه سی سالگی
دلنوشته سی سالگی به قلم بانو الهه فاخته
داستان دختر گم شده در کوچه های شهر